


شرکتهای نفتی شروع به ترک نروژ کردند.چاهها یکی پس از دیگری خشک از کار درآمد و «فیلیپس پترولیوم«، نخستین شرکتی که فلات قاره نروژ را اکتشاف نمود و آخرین شرکتی که هنوز به جستوجو ادامه میداد آماده میشد تا به شکست خود اعتراف کند.در تابستان 1969میلادی، این شرکت درخواست کرد تا از آخرین چاه اکتشافی در برنامه کاری خود معاف شود.دفتر نفت دولت امتناع کرد،اگر فیلیپس آن چاه را حفر نمیکرد، باید حقالزحمه معادل هزینه حفاری را میپرداخت.فیلیپس با تشخیص اینکه حفاری ارزانتر تمام میشود، دفعه آخر هم جلو رفت.با این چاه هرگونه فکر و خیال برای ترک نروژ را از خود دور کرد.چهل سال قبل در ماه دسامبر، فیلیپس اعلام کرد میدان «اکوفیسک» یکی از بزرگترین حوزههای نفتی دور از ساحل است.
فاروق و همکارش احساس کردند دفتر کارشان جای مناسبی برای این کار نیست؛ بنابراین در یک روز تابستانی در سال 1971میلادی ، آنها اسلو را ترک کردند تا به کلبه همکارش در جنگل بروند،جایی که آنها کاری را انجام دادند که القاسم به عنوان هیجانانگیزترین هفته کاری عمر خود به یاد میآورد.آنها در ساعات اولیه روی برنامه کار کردند و «بین جنگ و دعواها» به ماهیگیری پرداختند.وقتی که آنها به خانه برگشتند،پیشنویس یک گزارش رسمی دولتی را تهیه کردند که بعدا به مجلس تقدیم شد و به اتفاق آرا تصویب شد.این قانون، نهاد مدیریت نفت نروژ، تنظیمگر صنعت نفت و «استات اویل» شرکت نفت ملی (که اکنون به استات اویل هیدرو معروف شده) را ایجاد کرد.
ترفند مدل نروژی، حفظ عامل محرکه رقابتی بخش خصوصی و تخصص آن بود- که نروژ شدیدا به آن نیاز داشت- با اطمینان یافتن که استقلال کافی برای مهار شرکت نفت دولتی و نیز همتایان بخش خصوصی آن حفظ گردد. این زحمات بدون جنگ پیش نرفت. استات اویل توانست پول فراوانی به دست آورد- و خیلی زود سر ناسازگاری گذاشت.«ویلی اولسن» –مدیر پیشین شرکت نفتی «استات اویل» -میگوید:«استات اویل و مدیریت نفت نروژ، روابط دوستانهای نداشتند. 10 تا 12 سال اول، نهادها خیلی نامتوازن بودند- استات اویل وزنه بیشتری داشت. مدیریت نفت نروژ برای کسب اعتبار مجبور به جنگیدن بود و به این خاطر به کارکنان شیفته خدمت با شایستگی و صلاحیت کافی نیاز داشت که نتوان آنها را کنار گذاشت.»این ماموریت فاروق- و شغل وی در دو دهه آینده- شد تا رییس مدیریت منابع نهاد تنظیمگری شود. شغل جدید فاروق،تحلیل نتایج اکتشاف دریای شمال بود؛ با حقوقی که در آن زمان بیش از حقوق نخستوزیر نروژ بود.
اولسن میگوید:«فاروق شاید بزرگترین خالق ارزش باشد که نروژ داشته است.» و دلیل خوبی هم بر این مدعا دارد. اکثریت نفت کشف شده در جهان هرگز بازیابی و استخراج نمیشود: میانگین نرخ استخراج در جهان حدود 25 درصد است. میانگین در نروژ به 42 درصد میرسد و اولسن بیشتر این اعتبار را به فاروق میدهد: «او به دولت فشار آورد تا نرخ استخراج را افزایش دهد، او شرکتها را مجبور ساخت تا از فنآوریهای جدید از قبیل تزریق آب به ذخایر گچی یا حفاری افقی استفاده کنند و تهدید کرد مجوز فعالیت شرکتهایی که دودلی به خود راه دهند را میگیرد«. اولسن میگوید: «او این فرهنگ را که تا آخرین قطره نفت را به دست آوریم را در نروژ ترویج داد.«. نرخهای استخراج که فاروق اجباری ساخت،درآمدهای نفت و گاز را به شدت افزایش داد و بنابراین غیرمستقیم، اندازه صندوق پسانداز را زیاد کرد. اما فرهنگ دنبال کردن «آخرین قطره» منافع بیشتری را غیر از سرازیر کردن پول به نروژ داشت. این فرهنگ باعث توسعه تخصص و فنآوری شد که شرکتهای نروژی را قادر به رقابت با بهترینها در جهان ساخت.سپس این یک مورد شگفتانگیز از تنظیم مقررات قوی دولتی است که عاقبت به نفع بخش خصوصی بود.القاسم میگوید: «نروژ تنها کشوری در جهان است که دولت و صاحبان سرمایه به صورت شریک با هم کار میکنند و همکاری نتیجه میدهد، واقعا نتیجه میدهد.» پارادوکس این است که حضور و دخالت دولت این کار را آسانتر میسازد.
یک شبه،نروژ به ابرقدرت هیدروکربنی تبدیل شد. امروز، این کشور ششمین صادرکننده نفت و دومین صادرکننده گاز طبیعی در جهان است. در سالهای پس از کشف میدان نفتی اکوفیسک، کشور معادل 30 میلیارد بشکه نفت خام صادر کرده است و فلات قاره هنوز بر اساس برآوردهای رسمی، تقریبا دو برابر آن مقدار نفت دارد. با اینحال نروژ توانسته است از مشکلاتی که اکثر صادرکنندگان نفت را کلافه کرده و آزار میدهد، بگریزد. بخش نفت به جای خفه کردن بهرهوری، توانسته است اکتشافات کرده و خدمات نفتی و فنآوری ساخت در کلاس جهانی را بیرون بدهد. استات اویل هیدرو در سطح بینالمللی یک بازیگر تجاری رقابتی شناخته میشود و یکی از مراقبترین شرکتها از لحاظ زیست محیطی، اخلاقی و اجتماعی است. از سال 1996میلادی ،هر کرونی که دولت از نفت به دست آورده است به داخل صندوق پسانداز ریخته شده است که اکنون به حدود 400 میلیارد دلار میرسد، بیش از تولید ناخالص داخلی یکسال و حدود80000 دلار برای حدود 5 میلیون نفر شهروند نروژی.
به عبارت دیگر، دستاورد واقعی یافتن نفت نبود، بلکه چگونگی مواجهه و مقابله با کشف نفت بود. نروژ با همان معضل سایر تولیدکنندگان نفت و با عدم تجربه در این صنعت مواجه بود: اگر اتکای خیلی زیاد به شرکتهای خارجی خصوصی داشته باشید، مقدار اندکی از ثروت نفت به شکل درآمد دولت یا توسعه اقتصادی به نفع کشور عمل میکند؛ اگر بخواهید خیلی زیاد در جهت دیگر حرکت کنید، با خطر بخش نفت متورم سیاسی شده مواجه میشوید که هم از پاسخگویی به مردم و هم فشارهای رقابتی برای کارآ بودن میگریزد.امروز فاروق القاسم شخصیت مشهور و دوست داشتنی درون نسل قدیمیتر جماعت نفتی نروژ است (بازدید فیالبداهه وی از وزارت صنایع در ماه مه 1968 میلادی وارد فولکلور نروژ شده است) اما فراتر از این دایره محدود،او اساسا ناشناخته است. روزنامههای پرتیراژ زندگی وی را به تصویر نکشیدند؛ یک جستوجو در اینترنت مطلب اندکی درباره وی آشکار میسازد.

در یک لحظه از گفتوگو، القاسم آهی کشید که جوانان امروز اطلاع کمی دارند که نروژ چه کار کرد تا به این موفقیت برسد. این مثل شکایت معمول یک آدم 73 ساله به نظر میرسد، اما در این مورد، سرخوردگی و ناامیدی توجیه دارد. نروژیهای هم نسل من، زمانی به دنیا آمدند که نفت شروع به جریان یافتن کرده بود و عمدتا موفقیت کشور را بدیهی فرض میگیرند. آنطور که بسیاری ناظران در خارج، موفقیت نروژ را به ویژگی استثنایی نهادهای نروژ و خصایص ملی نسبت میدهند. این نسخه از رویدادها جای اندکی برای شانس یا برای غریبهها میگذارد. دشوار است که از این فکر خلاص شویم نقش محوری القاسم با تصور عمومی وی از کشور اقتباسی (وطن خوانده) کاملا منطبق نیست؛ چه در چهل سال قبل چه در امروز.
پس چندان تعجبآور نیست که نخستین سالهای فعالیت القاسم در نروژ بدون ناکامی و سرخوردگی نبوده است. او میگوید: «در اداره نفت «ما تیم خوبی بودیم- اما رابطه با دولت نروژ پیچیده بود.» آنها ظاهرا به من نیاز داشتند؛ اما آنها میدانستند که نمیتوانند من را در یک اداره در وزارت نفت جای دهند. آن عملی تحریکآمیز به نظام سیاسی بود که آمادگی این کار را نداشت.». بنابراین قرار شد که من را به تدریج و ذره ذره، قدم به قدم وارد دولت کنند. آنها برخورد احتیاطآمیزی با من داشتند.با وجود اهمیت کار وی، القاسم در ابتدا در فاصله مطمئنی از ادارات اصلی دولتی نگه داشته شد و در بخش هیدرولجیک، واحد زمینشناسی نروژ کار کرد.برای سالهای زیادی، او هرگز با کسانی که تصمیمات استراتژیک و سیاسی میگرفتند روبهرو نشد.همکارانش در ادارات نفت به عنوان میانجی عمل میکردند، پرسشهای مقامات بالا را برای او میآوردند و پاسخهای وی را برایشان برمیگرداندند.پس از این که میدان نفتی اکوفیسک یافت شد، او مجبور شد نیروهای جدید را آموزش دهد.فاروق در این مورد می گوید: «من البته پذیرفتم که در حال آموزش افراد هستم به طوری که آنها بتوانند وجود من را غیرضروری سازند. چه انتخاب دیگری من داشتم؟ من فقط امیدوار بودم، که از طریق کمکی که به آنها میکنم، جزئی جداییناپذیر از آنها خواهم شد و همین طور هم شد.«
فاروق دقیقا چند ماه قبل از این که حزب بعث به قدرت برسد عراق را ترک کرد. سولفرید-همسر فاروق- به آرامی میگوید:«نمیتوان کلمه توفیق اجباری را به کار برد اما اگر من حق انتخاب داشتم، نمیخواستم که پسرم معلول جسمی باشد… اما امروز شاید اصلا هیچ بچهای نداشتم، چون که آنها را به جبهه جنگ میفرستادند.»(در حال حاضر هر سه فرزند آنها در شهر نفتی استاونگر زندگی میکنند و کوچکترین فرزند با درمانهایی که در نروژ دریافت کرد کاملا متحول شده است.). شوهرش به نشانه تایید سرش را تکان میدهد؛ «همه چیزی در زندگی خوب نبوده است، اما اوضاع عمدتا به صورت خوششانسی بوده است. آن ربطی به مهارت ندارد بلکه شانس و اقبال ساده است. مثل این فکر که سری به وزارت صنایع بزنم… علت این بود که من از آن دسته آدمها هستم که از انتظار کشیدن متنفرم.«
از فاروق پرسیدم چه وقت احساس کردید که نروژی هستید؟پس از اندکی مکث، او پاسخ داد:«من فکر میکنم پاسخ باید زمانی باشد که در موسسه مدیریت نفت نروژ مشغول کار شدم، از آن پس یک نهاد کامل وابسته به من بود… تا حد زیادی آن نهاد من بود. من این گونه احساس میکردم. این که این آزمایش زندگی من است. وظیفه و رسالت من در زندگی بود«.
برگردان به فارسی – زیر آسمان نروژ
http://www.nettavisen.no/na24/norges-mest-lnnsomme-innvandrer/2698800.html
http://sysla.no/2015/04/30/oljeenergi/mannen-som-grunnla-olje-norge-slar-miljoalarm_48082/